کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

شیطونی ،بی حالی !!!

اینم امروز شما ... اول کلی شیطنت ،بعد هم کلی خواب و بی حالی ... اول کلی اتاقت رو بهم ریختی ... بعد پی پی کردی که عوضت کردم و نگذاشتی شلوارت رو پات کنم ،منم مشغول آشپزی شدم که اومدی دم حفاظ آشپزخونه انقدر غر زدی که آوردمت توی آشپزخونه و به چشم برهم زدنی آشپزخونه رو هم ترکوندی ... کارم که تموم شد از آشپزخونه گذاشتمت بیرون که جمع و جور کنم که دیدم رفتی بدون غر زدن روی بالشتت دراز کشیدی و مشغول تلویزیون دیدن شدی ... بعد از چند دقیقه دیدم که خوابت برده ،فکر کنم تاثیرات داروهاته ... روت پتو کشیدم و کلی نازت کردم و بوسیدمت ... ...
25 مهر 1392

آقا کیان بدقلق ...

این روزا علاوه بر بیماری خیلی بدقلقی میکنی گلم ! نمیدونم که بازم دندون توی راه داری یا اثرات بیماری و دارو خوردن و سرفه کردنه !!! شکمت هم خیلی روونه و داری وزن از دست میدی و این وسط من مدام نگرانتم ... زودتر خوب شو دیگه نفسم ... یه روز که داشتیم میرفتیم خونه خاله فری و شما دل از میان پرده های شبکه ifilm نمیکندی ... خیلی تبلیغات و میان پرده های ifilm رو دوست داری ... اینجا هم از پوشیدن بادگیر کلافه شده بودی و میخواستی درش بیاری ... و آب خوردن با لیوان بلوری که قاعدتا برای شما سنگینه ،اما این روزا دوست داری همه کارهات رو خودت انجام بدی !!! دقت کن کجا ایستادی و دوغ میخوری !؟ ول کن هم نبودی ... راستی ...
24 مهر 1392

شُکر ،هزار بار شُکر !

این روزا مدام در حال شُکر کردنم ...   وقتی جیغ میکشی و مخم سوت میکشه ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که لال نیست ! وقتی صدات میزنم و به روی خودت نمیاری و حرص میخورم ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که کر نیست ! وقتی چیزی رو که قایم کردم به سرعت ضیدا میکنی و لجم رو درمیاری ،میگم :خب ،خدا رو شُکر چشمهاش میبینه ! وقتی روی پاهام میخوابونمت و با پاهات محکم لگدم میزنی و جای بخیه هام میسوزه ،میگم :خب خدا رو شُکر که میتونه راه بره ! وقتی توی صورتم چنگ میزنی و موهام رو میکشی و از درد اشک توی چشمام جمع میشه ،میگم :خب ،خدا رو شُکر که دستهاش جون دارن ! وقتی کلمه جدیدی رو که تازه یاد گرفتی برای هزارمین بار با صدای بلند با خودت واگویه میکنی و تمرکزم رو به...
22 مهر 1392

خر رقاص ...

خاله فری از مشهد برگشت با کلی سوغاتی برای ما و این الاغ رقاص برای شما ... اولش یه خورده ترسیدی ازش ولی بعدش خوشت اومد و خودت خاموش و روشنش میکنی ! دکمه روی دستش رو میزنی و اونم عین دیوونه ها میرقصه واست ... این کیسه یخ رو هم دایی حمید چند وقت پیش واست خرید تا خدای نکرده اگر سرت به جایی خورد توش یخ بریزیم و بذاریم روی موضع درد ... ان شاالله که هیچ وقت استفاده مون نمیشه ! این کتابها رو هم خاله فری برای تصویرسازی کارش خریده بود و دادشون به شما !  ...
17 مهر 1392

سرفه ،بیماری ...

خیلی سخته آدم ببینه بچه ش مریضه ... حالا همه بچه ها مریض میشن هااااااااااا ،اصلا آدم بزرگاشم مریض میشن ! اما اینکه ببینی یه خار توی پای بچه ته سخت که هیچی مرگ آوره ... خدا بیامرزه مامان شهنازم رو ،میگفت :گرگ بیابون باشی ،مادر نباشی ... شما هم چیزیت نیست خدا رو شکر .اما همین یک ذره ناراحتیت رو هم نمیتونم ببینم من ... عکس امروز صبح که رفتیم توی اتاقت که بازی کنی اما انقدر بی حال بودی که رفتی بالشتت رو آوردی انداختی زمین و روش خوابیدی ... خیلی سخته آدم ببینه بچه ش مریضه ... حالا همه بچه ها مریض میشن هااااااااااا ،اصلا آدم بزرگاشم مریض میشن ! اما اینکه ببینی یه خار توی پای بچه ته سخت که هیچی مرگ آوره ... خدا بیامرزه مامان شه...
14 مهر 1392

تولد مامان زهرا !

 امروز تولدم بود ... سی سالم    تموم شد و وارد دهه چهارم زندگیم شدم ... واقعا دیگه احساس میکنم بزرگ شدم ,مخصوصا اینکه امسال مادر هم میشم و با اومدن تو به زندگیم ,زندگی رنگ و رخ دیگه ای میگیره !   خدابیامرزه مامانمو ,همیشه میگفت که برای معاینات ماه آخر رفته بوده بیمارستان هدایت که دیگه نگذاشتن برگرده خونه چون من داشتم به دنیا می اومدم ,با باباییم تماس گرفته و من خیلی راحت و بدون دردسر سر اذان ظهر به دنیا اومدم ,بعد از اولین الله اکبر ... باورم نمیشه سه دهه زندگی کردم ,یه وقتایی احساس میکنم صد سالمه !!! چقدر زود گذشت ,زود و پر ماجرا ... چقدر هیجان داشتم توی دهه ای که گذشت ... چقدر سختی کشیدم بدون پدر و مادرم ... یک سا...
30 ارديبهشت 1391

رسیده از خونه خدا ...

مامان جون (مامان بابا حسین) هفته پیش رفته بودن مکه و از اونجایی که خیلی ذوق دارن تو رو زودتر ببینن از اونجا واست سوغاتی اوردن و بادی ها رو هم به خونه کعبه طواف دادن ... دستشون درد نکنه ! امیدوارم به سلامتی این لباسها رو بپوشی گلم ... ...
16 ارديبهشت 1391

رسیده از آقا امام رضا (ع) ...

دیروز خاله فرزانه خونه ما بود چون دندون عقلش رو جراحی کرده بود و اومده بود تا من ازش مواطبت کنم و یکی از دوستای خاله فرزانه به نام فاطمه جون هم اومد دیدنش و من دیدم که این فاطمه خانوم توی سفری که هفته پیش به مشهد داشته این لباس و چشم زخم رو واسه تو خریده و چند بار به ضریح امام رضا طوافش داده به نیت سلامتی تو عزیز دلم ... خیلی خوشحال شدم و از خدا خواستم تا تو زودتر به دنیا بیای و ببرمت پابوس اقا امام رضا(ع) ...   ...
13 ارديبهشت 1391

کیان خان جان !

سلام نور چشمم ...     حتما از دیدن این پست تعجب میکنی ,اما اومدم که بهت بگم من و بابایی در مورد اسم قشنگت به نتیجه رسیدیم و اسم قشنگت شد کیان  ! سلام نور چشمم ...     حتما از دیدن این پست تعجب میکنی ,اما اومدم که بهت بگم من و بابایی در مورد اسم قشنگت به نتیجه رسیدیم و اسم قشنگت شد کیان  ! این اسم رو از بین اسامی رادمهر ,محمد مهدی ,بنیامین ,پرهام ,حامی ,رایین ,رادین ,اراد ,بردیا ,فرهان , صدرا ,ساتیار ,زانیار ,بهراد و نریمان که لیست کرده بودیم انتخاب کردیم ...   این هم معنی اسم نازنینت : کیان - ویکی پدیا کیان یک نام است و برای نام گزاری فرزند پسر استفاده می‌شود. کیان جمع کی است .کی به معنی شاه خوب است . کیان به م...
28 فروردين 1391